از میان کسانی که برای دعای بـــــاران به تپه ها می روند،تنها آنانکه با خود چتری به همراه می آورند به کار خـــدا ایمان دارند...!
روزگـــــــارا...
تو اگر سخت به من می گیری
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست
گرچه دلگیر تر از دیروزم
لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست...
********
دوست دارم بر شبم مهمان شوی...
دوست دارم بر شبم مهمان شوی
بر کویر تشنه چون باران شوی
دوست دارم تا شب و روزم شوی
دوست دارم خانه ای سازم ز نور
نام تو بر سر درش زیبا ز دور
دوست دارم چهره ات خندان کنم
گریه های خویش را پنهان کنم
دوست دارم بال پروازم شوی
لحظه ی پایان و آغازم شوی
دوست دارم ناله ی دل سر دهم
یا به روی شانه هایت سر نهم
دوست دارم لحظه را ویران کنم
غم،میان سینه ام زندان کنم
دوست دارم تا ابد یادت کنم
با صدایی خسته فریادت کنم
دوست دارم با تو باشم هر زمان
گر تو باشی ،من نبارم بی امان... !
********
قلبـــها دریچه ی نفوذ اند آنکه صادقانه نفوذ کند پایــــدار ترین مهمان است... !
********
عجیب است "دوست داشتش" و عجیب تر از آن "دوست داشته شدن"
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده به بازیش میگیریم .هرچه او عاشق تر ،ما سرخوش تر،هرچه او دل نازک تر ،ما بی رحم تر...
تقصیر از مانیست...
تمامی قصه های عاشقانه اینگونه در گوشمان خوانده شده است!!!
********
داستان شقــــــایــــق ... (شاعر ناشناس)
شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم
بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
در این صحرا که آبی نیست
واز این گل که جایی نیست ، خودش هم تشنه بود اما
دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را
سلام نرگس جون وبت عالیه حرف نداره!!!!!
سلام مرســــی عزیزم!!
سلام مرسی که بهم نظردادیدوب شما هم جالب بود اجازه هست لینگتون کنم؟؟؟؟؟؟؟؟





سلام منم ممنون که بهم سر زدی.
مشکلی نداره
